دوپارتی(هیونجین)
#دوپارتی
#درخواستی
#هیونجین
دوپارتی(هیونجین)
(اخر) p2
محکم میکوبیدی به شیشه تا دکترا درست کارشون رو انجام بدن و بلند بلند گریه میکردی اعضا سعی میکردن ارومت کنن ولی تو اروم نمیشدی انقدر گریه کردی و زدی به شیشه که از دستات داشت خون میومد(دارم زر میزنم همچین چیزی وجود نداره) بعد چند بار احیا کردن صدای بوق به حالت نرمال برگشت و انگار دنیا رو بهت داده بودن
دکترا و پرستار ها از اتاق بیرون اومدن با سرعت به سمتشون رفتی که بپرسی هیونجین خوبه
دکتر: اقای هوانگ خوبن ولی چند ساعت طول میمشه بهوش بیان
ات: میتونم برم توی اتاق؟
دکتر: بله ولی فقط یک نفر
ات: چشم
رفتی توی اتاق و دست هیون رو گرفتی دوباره بغض کرده بودی و شروع کردی به صحبت کردن با بدن بیهوشش
ات: کاش بیدار بشی ببینی چه حالی دارم
وقتی گفتن اینجایی دلم ریخت
"شروع کردی به دوباره گریه کردن و سرتو روی دستش گذاشتی و کم کم چشمات سیاه شد و خوابت برد
با کشیده شدن دستی روی صورتت چشمات رو اروم باز کردی هیونجین بیدار شده بود داشت صورتت رو نوازش میکرد
ات: بیدار شدی؟
هیونجین: اره(خنده اروم)
ات: چرا مراقب نیستی ها؟ اگه اتفاقی میوفتادچی؟ اگه خدایی نکرده بیدار نمیشدی چی؟
هیونجین: هی هی یواش من خوبم و ببخشید
ات: حیف که الان مریضی وگرنه یک دهنی...
هیونجین: من نباید دهنی ازت سرویس کنم؟
حاهامونو عوض کردی؟
با قیافه ی پوکر نگاهش کردی که گفت
هیونجین: باشه ببخشید
حالا بیا بغلم که دلم برات تنگ شده
رفتی بغلش و به خوبس و خوشی تموم شد😂
#درخواستی
#هیونجین
دوپارتی(هیونجین)
(اخر) p2
محکم میکوبیدی به شیشه تا دکترا درست کارشون رو انجام بدن و بلند بلند گریه میکردی اعضا سعی میکردن ارومت کنن ولی تو اروم نمیشدی انقدر گریه کردی و زدی به شیشه که از دستات داشت خون میومد(دارم زر میزنم همچین چیزی وجود نداره) بعد چند بار احیا کردن صدای بوق به حالت نرمال برگشت و انگار دنیا رو بهت داده بودن
دکترا و پرستار ها از اتاق بیرون اومدن با سرعت به سمتشون رفتی که بپرسی هیونجین خوبه
دکتر: اقای هوانگ خوبن ولی چند ساعت طول میمشه بهوش بیان
ات: میتونم برم توی اتاق؟
دکتر: بله ولی فقط یک نفر
ات: چشم
رفتی توی اتاق و دست هیون رو گرفتی دوباره بغض کرده بودی و شروع کردی به صحبت کردن با بدن بیهوشش
ات: کاش بیدار بشی ببینی چه حالی دارم
وقتی گفتن اینجایی دلم ریخت
"شروع کردی به دوباره گریه کردن و سرتو روی دستش گذاشتی و کم کم چشمات سیاه شد و خوابت برد
با کشیده شدن دستی روی صورتت چشمات رو اروم باز کردی هیونجین بیدار شده بود داشت صورتت رو نوازش میکرد
ات: بیدار شدی؟
هیونجین: اره(خنده اروم)
ات: چرا مراقب نیستی ها؟ اگه اتفاقی میوفتادچی؟ اگه خدایی نکرده بیدار نمیشدی چی؟
هیونجین: هی هی یواش من خوبم و ببخشید
ات: حیف که الان مریضی وگرنه یک دهنی...
هیونجین: من نباید دهنی ازت سرویس کنم؟
حاهامونو عوض کردی؟
با قیافه ی پوکر نگاهش کردی که گفت
هیونجین: باشه ببخشید
حالا بیا بغلم که دلم برات تنگ شده
رفتی بغلش و به خوبس و خوشی تموم شد😂
- ۹.۲k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط